داستان کوتاه آموزندهداستان کوتاه و آموزنده


خراش‌های عشق الهی
چند سال پیش، در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد
پایگاه سلامت دانش آموزی لارستان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Software آلومینیوم آلیاژی یک قلم متن windowswebhosting hivafilm کول دانلود انرژی پلاس برای همه افرادی که بی حالن یا حوصله ندارن... هبوط گاه نوشت های یک "من"